کتابخانه عمومی کوثر زیباشهر

تبلیغات

نویسندگان

پشتيباني آنلاين

    پشتيباني آنلاين

درباره ما

    این وبلاگ جهت معرفی کتابخانه عمومی کوثر زیباشهر ایجاد گردیده است. شما دوستان گرامی میتوانید اخبارکتابخانه، تازه های کتاب،معرفی کتاب، مسابقات کتابخوانی ،مسابقات فرهنگی،برنامه های بخش کودک،اخبار نهاد کتابخانه های عمومی و دیگر مطالب مفید و خواندنی را در این وبلاگ بخوانید. ساعات کاری کتابخانه: ;کتابخانه همه روزه ساعت 13 الی 19 و پنج شنبه ها از ساعت 8 الی 13:30 باز می باشد. آدرس : اصفهان -زیباشهر- بلوار امام- خ خیام -کتابخانه عمومی کوثر پست الکترونیک: darshori1508@gmail.com شماره تماس: 03152545700

امکانات جانبی

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 9
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 353
    بازدید ماه : 972
    بازدید کل : 87681
    تعداد مطالب : 197
    تعداد نظرات : 0
    تعداد آنلاین : 1

    Alternative content


ورود کاربران

    نام کاربری
    رمز عبور

    » رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

    نام کاربری
    رمز عبور
    تکرار رمز
    ایمیل
    کد تصویری

آمار

    آمار مطالب آمار مطالب
    کل مطالب کل مطالب : 197
    کل نظرات کل نظرات : 0
    آمار کاربران آمار کاربران
    افراد آنلاین افراد آنلاین : 1
    تعداد اعضا تعداد اعضا : 3

    آمار بازدیدآمار بازدید
    بازدید امروز بازدید امروز : 9
    بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
    ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 1
    ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
    آي پي امروز آي پي امروز : 3
    آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
    بازدید هفته بازدید هفته : 353
    بازدید ماه بازدید ماه : 972
    بازدید سال بازدید سال : 1415
    بازدید کلی بازدید کلی : 87681

    اطلاعات شما اطلاعات شما
    آی پی آی پی : 18.117.142.128
    مرورگر مرورگر :
    سیستم عامل سیستم عامل :
    تاریخ امروز امروز :

چت باکس


    نام :
    وب :
    پیام :
    2+2=:
    (Refresh)

خبرنامه

    براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین نطرات

معرفی کتاب "منظومه ظهر دهم"

ظهر روز دهم نسخه PDF چاپ ارسال به دوست

Image

نام كتاب:منظومه ظهر روز دهم

سروده: قيصر امين پور

ناشر: انتشارات سروش

كتاب«منظومه ظهر روز دهم» را مرحوم قيصر امين پور سروده است. اين اثر درباره يكي از كودكان عاشورا است. گفته مي‌شود در كربلا حدود نه يا ده كودك شهيد شدند. نام اين كودكان به درستي معلوم نيست. گفته‌اند كه گويا نام يكي از آن ها«عمرو» پسر «مسلم بن عوسجه» يا «حرث بن جناده» بوده است. آن چه اين ماجرا را زيباتر و شگفت انگيزتر مي‌نمايد اين است كه گويي خود نيز گم نامي را دوست تر داشته است. زيرا بر خلاف معمول عرب كه مبارزان در هنگام ورود به ميدان خود را با اصل و نسب، ايل و تبار در رجزهايشان معرفي مي‌كنند او به جاي اين كه به نام و نشان، قوم و قبيله‌اش بنازد با افتخار فرياد مي‌زند:

«اميري حسينٌ و نعم الامير، يعني؛ من آنم كه امير و مولايم حسين (ع) است و چه نيك مولايي است او»

او خود را ذرّه‌اي مي‌داند كه مي‌خواهد در خورشيد عاشورا محو شود.

بخش‌هايي از اين كتاب را مي‌خوانيم:

شور محشر بود

نوبت يك يار ديگر بود

باز ميدان از خودش پرسيد؛

«نوبت جولان اسب كيست؟!.».

دشت، ساكت بود

از ميان آسمان خيمه‌هاي دوست

ناگهان رعد گران برخاست

اين صداي اوست!.

اين صداي آشناي اوست

اين صدا از ماست!.

اين صداي زاده زهراست.

«هست آيا ياوري ما را؟!.».

كودكي از خيمه بيرون جست

كودكي شورِ خدا در سر

با صدايي گرم و روشن

گفت:

«اينك من،

ياوري ديگر»

...

آسمان، مات و زمين، حيران

چشم‌ها از يك دگر پرسان

«كودك و ميدان؟!.».

كار كودك خنده و بازي ست!.

در دل اين كودك امّا شوق جانبازي است!.

پيچ پچي در آسمان پيچيد:

كيست آن مادر، كه فرزندي چنين دارد؟!.

و صداي آشنا پرسيد:

«آي كودك، مادرت آيا خبر دارد؟!».

كودك ما گرم پاسخ داد:

مادرم با دست هاي خود

بر كمر، شمشير پيكار مرا بسته است!».

كودكي تنها به سوي دشمنان مي‌راند

مي خروشيد و رَجَز مي‌خواند

دسته شمشير را در دست مي‌چرخاند

در دل گرد و غبار

در دل گرد و غبار دشت مي‌چرخيد

...

كودك ما، با دل صد مرد

تيغ را ناگه فرود آورد!.

و سواران را ز روي زين

بر زمين انداخت

لرزه در قلب‌هاي آهنين انداخت...

 

من نمي‌دانم چه شد ديگر

بس كه ميدان خاك بر سر زد

بعد از آن چيزي نمي‌ديدم

در ميان گرد و خاك دشت

مرغي از ميدان به سوي آسمان پر زد

پرده‌ي هفت آسمان افتاد

دشت، پر خون شد

عرش، گلگون شد


تاریخ ارسال پست: دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

روایت واقعه عاشورا در شعر علی معلم دامغانی

 
روزی كه در جام شفق مل كرد خورشید

بر خشك چوب نیزه‌ها گل كرد خورشید
 

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم


خورشید را بر نیزه گوئی خواب دیدم

 

خورشید را بر نیزه؟ آری اینچنین است


خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است

 

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید


خورشید را بر نیزه كمتر می‌توان دید

 

در جام من می پیش تر كن ساقی امشب


با من مدارا بیشتر كن ساقی امشب

 

بر آبخورد آخر مقدَّم تشنگانند


می ده حریفانم صبوری می‌توانند

 

این تازه رویان كهنه رندان زمینند


با ناشكیبایان صبوری را قرینند

 

من صحبت شب تا سحوری كی توانم


من زخم دارم من صبوری كی توانم

 

تسكین ظلمت شهر كوران را مبارك


ساقی سلامت این صبوران را مبارك

 

من زخم‌های كهنه دارم بی شكیبم


من گرچه اینجا آشیان دارم غریبم

 

من با صبوری كینه دیرینه دارم


من زخم داغ آدم اندر سینه دارم

 

من زخم‌دار تیغ قابیلم برادر


میراث‌خوار رنج هابیلم برادر

 

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه


یحیی! مرا یحیی برادر بود در چاه

 

از نیل با موسی بیابانگرد بودم


بر دار با عیسی شریك درد بودم

 

من با محمد از یتیمی عهد كردم


با عاشقی میثاق خون در مهد كردم

 

بر ثور شب با عنكبوتان می‌تنیدم


در چاه كوفه وای حیدر می‌شنیدم

 

بر ریگ صحرا با اباذر پویه كردم


عمار وَش چون ابر و دریا مویه كردم

 

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم


با میثم از معراج دار آواز خواندم

 

من تلخی صبر خدا در جام دارم


صفرای رنج مجتبی در كام دارم

 

من زخم خوردم صبر كردم دیر كردم


من با حسین از كربلا شبگیر كردم

 

آن روز در جام شفق مل كرد خورشید


بر خشك چوب نیزه‌ها گل كرد خورشید

 

فریادهای خسته سر بر اوج میزد


وادی به وادی خون پاكان موج میزد

 

بی درد مردم ما خدا، بی درد مردم


نامرد مردم ما خدا، نامرد مردم

 

از پا حسین افتاد و ما برپای بودیم


زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم

 

از دست ما بر ریگ صحرا نطع كردند


دست علمدار خدا را قطع كردند

 

نوباوه‌گان مصطفی را سربریدند


مرغان بستان خدا را سربریدند

 

دربر گریز باغ زهرا برگ كردیم


زنجیر خائیدیم و صبر مرگ كردیم

 

چون بیوه‌گان ننگ سلامت ماند برما


تاوان این خون تا قیامت ماند برما

 

روزی كه در جام شفق مل كرد خورشید


بر خشك چوب نیزه‌ها گل كرد خورشید

حسین ع -یا حسین شهید عاشورا


تاریخ ارسال پست: دو شنبه 5 آبان 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

معرفی کتاب مردان و رجزهایشان

 
شجاعی در این اثر اولا همه تاریخ را در مورد شخصیت شگفت و شیفته حبیب مورد استفاده روایتش قرار می‌دهد و ثانیا در مسیر دو محور را جدی پیگیری می‌کند: اول چگونگی ادب و برخورد با امام را و دوم گوشه‌‌هایی از تصاویر کربلا، بیشتر آنجا که حبیب حاضر است و می‌بیند...

 «مردان و رجز‌هایشان»، کتابی است شامل رجزهای بعضی از شهیدان کربلا در روز عاشورا که توسط سید مهدی شجاعی جمع آوری و ترجمه شده است. علاوه بر متن و ترجمه رجز‌ها، توضیحات و شرح حال مختصری هم درباره صاحبان رجز‌ها آمده است.

در صفحات نخست این کتاب به نقش اهمیت رجزخوانی در تاریخ جنگ‌ها و مبارزات عرب اشاره می‌شود. در پی آن، رجزهایی از یاران امام حسین (ع) نقل می‌گردد که هر یک عمق معرفتی و شکوه عشق آن یاران را نشان می دهد. این رجزها که به زبان عربی و فارسی گردآمده با توضیحاتی چند همراه است . عناوین برخی از آنها بدین قرار است: "آیین دلدادگی"، "جوهر جوانمردی"، "تندیس وفاداری"، "اسوه عاشقی"، "حماسه ادب "و "ماذنه ولایت".


شجاعی در این اثر اولا همه تاریخ را در مورد شخصیت شگفت و شیفته حبیب مورد استفاده روایتش قرار می‌دهد و ثانیا در مسیر دو محور را جدی پیگیری می‌کند: اول چگونگی ادب و برخورد با امام را و دوم گوشه‌هایی از تصاویر کربلا، بیشتر آنجا که حبیب حاضر است و می‌بیند...

در مقدمه کتاب که توسط سید ابوالقاسم حسینی (ژرفا) نوشته شده، بحث رجز از دو منظر لغوی و اصطلاحی به صورت علمی تشریح شده و آمده است:
«معمولاً رجز خواندن در میدان جنگ، ویژهٔ خاصّان و بلند رتبگان اجتماع بود و عوام نوعاً از رجزخوانی بی‌نصیب بودند. از افتخارات سپاه امام حسین در کربلا همین بود که از خواص و عوام، هر دو درمیدان رزم عاشورا رجزهایی روایت شده است. این از آن روست که همهٔ آنچه در خواصّ یاران حضرت مایهٔ افتخار شمرده می‌شد، وابستهٔ ارزش‌های معنوی و شرافت روح ایشان بود و همهٔ تقوامداران ولایت شعار، خواه به اصطلاح از خواص باشند و خواه از عوام، در این بهره مشترکند... اما تاریخ عاشورا روایت نکرده است که امویان یزیدی در ذکر اهداف خود به رجزی توسّل جسته باشند».

سید مهدی شجاعی در مردان و رجز‌هایشان، مختصر زندگی و رجزهای آفتاب‌هایی چون قمر بنی هاشم، عباس بن علی (ع) و سه برادرش عبدالله و عثمان و جعفر؛ عون و مجمد فرزندان عبدالله جعفر طیار و حضرت زینب؛ عبدالله و عبدالرحمن غفاری؛ عمر بن خالد صیداوی، عبدالله بن مسلم بن عقیل؛ بریر؛ ابن و هب؛ سوید بن عمرو؛ حبیب بن مظاهر؛ حر بن یزید ریاحی؛ قاسم بن الحسن و... را به تصویر کشیده است.


تاریخ ارسال پست: یک شنبه 4 آبان 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

مسابقه کتابخوانی اوج مظلومیت

اوج مظلومیت

 

اوج مظلومیت نهایی

نویسنده : جمعی از نویسندگان

تاریخ شروع:

۱۳۹۳/۷/۳ ساعت ۱۲:۰۰ بعد از ظهر

تاریخ اعلام نتایج:

۱۳۹۳/۸/۸ ساعت ۱۰:۲۰ صبح

نوع جایزه:

نقدی

گروه مسابقه:

کتابخوانی

تعداد سوالات:

10

تاریخ پایان:

۱۳۹۳/۸/۳ ساعت ۱۲:۰۰ بعد از ظهر

تعداد برندگان:

21

میزان جایزه:

500000 ریال

توضیحات:

این مسابقه با حمایت مالی و معنوی سپاه حضرت صاحب الزمان(عج) برگزار می شود. برای در یافت فایل PDf به سایت اداره کل کتابخانه های عمومی استان اصفهان(www.isfahanpl.ir) مراجعه فرمایید.


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 10 مهر 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

معرفی رمان دموقراضه اثر سید مهدی شجاعی

نویسنده: سید مهدی شجاعی

کتاب، حکایت کشور خیالی غربستان  است. پادشاه غربستان به نام «ممول» 25 پسر دارد. ممول وصیت می کند تا بعد از مرگش پادشاه بعدی با یک انتخابات مردمی از بین پسرانش انتخاب شود.
پس از مرگ پادشاه، مردم پسر اول را به پادشاهی «انتخاب» می کنند و همینطور حکومت بین بیست و چهار پسر دست به دست می شد.
داستان کتاب دوره حکومت آخرین پسر یعنی دموقراضه را (که به دلیل زشتی و کوتاه قدی و نقائص جسمانی به این نام خوانده می شد) روایت می کند.


بخشی از کتاب:
متن زیر سخنرانی دموقُراضه خطاب به مدیران حکومتی است که در آن می‌کوشد اصول حکومت‌داری را به آنان بیاموزد.

۱- مردم همه گوسفندند و ما چوپان:
حواستان باشد! بزرگ‌ترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمی‌توانید بر آنها حکومت کنید.
بهای مردم را شما معین می‌کنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان می‌گذارند که هیچ‌جور نمی‌توانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدم‌های اندیشمند چاق و چله. قیمت بقیه‌ی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.
نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار می‌آیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر می‌کنند که شما موظف‌اید به آنها احترام بگذارید. اگر به آنها توضیح دهید، گمان می‌کنند که شما موظف به توضیح دادن‌اید.

۲- هیچ‌وقت شنیده‌اید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش می‌ریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعی‌ترین و مسلم‌ترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد؛ وگرنه طلبکار می‌شوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر می‌کنند که شما موظف به عزت گذاشتن‌اید و دنبال باقی مطالبات خود می‌گردند.

۳- طوری برنامه‌ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان می‌کنند، بداخلاقی می‌کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف‌ها می‌افتند.
یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله‌اش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمی‌توان عوض کرد، اما راه مردم را که می‌شود دور کرد. هزار جور قانون می‌شود وضع کرد که مردم دور کرهٔ زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطه‌ای برسند که قبلاً بوده‌اند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.

۴- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دسته‌ی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما می‌شوند و دسته‌ی دوم، از ترس دسته‌ی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره می‌شود، بی‌آنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغه‌ای داشته باشید.

۵- مردم به دو دسته‌ی خیلی نامساوی تقسیم می‌شوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عوام‌اند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمی‌گذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچ‌یک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که:
اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسان‌تر از خواص است.
ثانیاً: رضایت عوام را فله‌ای می‌شود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.
ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمی‌توان جایش را پیدا کرد.
و از همه مهم‌تر، در انتخابات و رأی‌گیری، رأی خواص و عوام یک‌اندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یا بزرگ‌تر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همه‌ی مشکلات‌شان جدی بگیرد.
خلاصه این که: این عوام‌اند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم می‌زنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناخته‌ای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار دست‌تان می‌دهند.
عوام، هزارتایش کم است و خواص یک‌دانه‌اش زیاد. اگر توانستید سرشان را زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکی‌شان دوتا نشود.

۶- هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که می‌توانید. هر چقدر کار، بزرگ‌تر باشد و شما در انجام آن ناتوان‌تر، باید توانستن‌تان را قاطع‌تر و محکم‌تر و بلندتر اعلام کنید تا مردم به توانمندی شما ایمان بیاورند. انجام شدن یا نشدن آن کار مهم نیست؛ همان رعد و برق اولیه برای مردم مهم است. بعد از آن برای انجام نشدنش هزار دلیل می‌شود جفت و جور کرد.

۷- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهده‌ی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست می‌آید. یکی از آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است و...

۸- برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیده‌اید: هر که بیشتر می‌خوابد، توان بیشتری ذخیره می‌کند.

۹- این اصل را هیچ‌وقت فراموش نکنید: بزرگ‌ترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا می‌توانید از افراد بی‌سواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشه‌گیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یک‌شبه نمی‌افتد. تغییر دیدگاه مردمی که یک‌عمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت می‌دانسته‌اند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجه‌ی آموختن علم و دانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجه‌ی بی‌سوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.

۱۰- حتماً متوجه این واقعیت شده‌اید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاه‌تران با دیده تحقیر نگاه می‌کنند. یعنی قدبلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قدبلند هرگز از افراد کوتاه‌قد فرمان نمی‌برند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاه‌تر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قدبلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید:
یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازه‌ی شما و بلکه کوتاه‌تر شود.
دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازه‌ی مطلوب‌تان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمی‌کند. مهم این است که وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.

۱۱- مردم در صورتی به شما احترام می‌گذارند یا از شما فرمان می‌برند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همه جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل می‌شوند که گرسنه باشند و نان‌شان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دست‌به‌دهن نگه ندارد، یا پاچه‌اش را می‌گیرند یا تحویلش نمی‌گیرند.

۱۲- این اصل بسیار مهم را هیچ‌گاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همه‌ی مردم، دزد و دروغگو و پشت‌هم‌اندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسان‌های ابله، تصورشان غیر از این است و فکر می‌کنند که اصل بر برائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.

۱۳- این جمله را همیشه سرلوحه‌ی همه‌ی بوق‌ها و شعارها و سخنرانی‌هایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا می‌توانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همه‌ی عمر ببندیم.»

۱۴- حواستان باشد که خیلی‌ها به خاطر تفاوت موجود در بینایی ما، سعی می‌کنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که... فقط و فقط اثری هنری محسوب می‌شود، که با دست قابل لمس باشد.

۱۵- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهده‌ی هر کسی ساخته نیست. و مهم‌ترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته می‌شود، از هر راستی، قابل قبول‌تر و باورپذیرتر است. امتحان کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همه‌ی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستاره‌هاست.» اگر همه‌ی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض می‌کنم. چرا مردم باور می‌کنند؟! برای این که هیچ‌کس تصور هم نمی‌کند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.

۱۶- شنیده‌ام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار می‌کنند که: ما این همه حرف‌های مهم را از کجایمان در می‌آوریم؟!
گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیده‌ام! کسی که چنین سؤالی را می‌پرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 1 مهر 1393 ساعت:
برچسب ها : ,,
می پسندم نمی پسندم

رمان دموکراسی یا دموقراضه

دموکراسی


تاریخ ارسال پست: سه شنبه 1 مهر 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

معرفی ماهنامه ی اقلیم نقد

 
 
 
 

سایت انجمن قلم ایران، برای دسترسی آسان مخاطبان ماهنامه تخصصی «اقلیم نقد»، یک ماه بعد از چاپ هر شماره این نشریه، متن کامل آن را روی سایت قرار می‌دهد. شماره های 1 تا 16 این ماهنامه تخصصی، که به نقد و بررسی جریانها و آثار داستانی و شعری مطرح در قالب کتاب اختصاص دارد، در حال حاضر روی این سایت قرار گرفته و قابل دسترسی است. همچنین علاقه مندان می توانند مطالب این نشریه را از سایت نهاد کتابخانه های عمومی کشور نیز دریافت کنند.

«اقلیم نقد» که برای نخستین بار کار خود را از مرداد ماه سال 1391 آغاز کرد تا کنون با انتشار 17 شماره، به طور مرتب، تنها نشریه ماهنامه تخصصی نقد ادبی است که در کشور منتشر می شود و در کلیه کتابخانه های عمومی کشور تحت پوشش نهاد کتابخانه ها در دسترس مخاطبان است.

این نشریه به صاحب امتیازی، مدیر مسئولی و سردبیری محمدرضا سرشار منتشر می شود و دبیران بخشهای شعر بزرگسال و کودک و نوجوان آن، رضا اسماعیلی و محمود پوروهاب هستند. علاقه مندان می توانند با مراجعه به سایت انجمن قلم ایران مطالب کامل هر شماره را مطالعه کنند.


تاریخ ارسال پست: شنبه 22 شهريور 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

چکیده کتاب این کارو نکن، این کارو بکن


 (این کارو نکن، این کارو بکن) با۱۲۵۰ نکته برای موفقیت وسعادت و آرامش

 

توسط احمد فارسی نوشته شده است.


1.اگر می خواهی راحت باشی ، کمتر بدان و اگر می خواهی خوشبخت باشی

بیشتر بخوان .

2.تا پایان کار ، از موفقیت در آن کار صحبت نکن .

3.قبل از عاشق شدن ، ابتدا فکر کن که آیا طاقت دوری و جدایی و سختی را

داری یا نه ؟

4.در موردهمسر کسی اظهار نظر نکن ، نه مثبت و نه منفی


5.در اختلافات خانوادگی ، حتی اگر حق با تو است، شجاع باش و تو از همسرت

عذر خواهی کن.

6.برای کودکان اسباب بازی های جنگی هدیه نبر .

7.شخص محترمی باش و بدون اطلاع به خانه و محل کار کسی نرو .

8.کثیف نکن ، اگر حوصله تمیز کردن نداری .

9.عمل خلاف را نه تجربه کن و نه تکرار .

10.با شجاعت اقرار کن که اشتباه کرده ای .

11.فقطدر موقع رانندگی اجازه بده تا حق تو را بخورند، ولی جاهای دیگر نه .

12.هرگاه خانه و اتوموبیل و چیزی از کسی خریدی ، فورا و قبل از هر کاری قفل

آن را عوض کن .

13.قبل از امضاء هر قرار دادی سه بار آن را با دقت بخوان.


14.نه گفتن راحت ترین پاسخ است .

15.هرگز راز کسی را فاش نکن ، حتی اگر روزی دشمن تو شده باشد .

16.گر هر روز اخبار جهان را بشنوی ، متوجه خواهی شد که همه به نفع خود

خبر می سازند .

17.مواظب باش کلاهت را باد نبرد ، گرفتن حق در هر دادگاهی مشکل است .

18.اگرتمام ثروت دنیا مال تو باشد ، باز هم کار کن .

19.بر دست پدر و مادرت بوسه بزن .

20.اگر اتومبیلی امانت گرفتی . آن را کاملا نظافت کن و پر از بنزین به صاحبش

برگردان .

21.نه گفتن کار بدی نیست ، با نه گفتن راحت تر زندگی می کنی .

22. شغلی انتخاب کن که روح تو را شاد و جیب تو را پر کند و با فرهنگ و

ارزشهای تو همخوان باشد..

23. خانه ای که راه فرار یا راه اضطراری ندارد نخر .

24. قبل از استفاده از وسیله گاز سوز و یا نفت سوز ، حتما محل خروج دودش را

کنترل کن ، شاید پرنده ای در دود کش افتاده باشد.

25. پنج نکته مهم در تربیت فرزند : محله محله محله و باز هم محله و محله.

26در اتوموبیل و در خانه ، وسیله دفاعی آماده داشته باش .

27. از همسرت معذرت خواهی کن ، حتی اگر حق با تو باشد .

28. درختی که زود شکوفه می کند ، شکوفه هایش میوه نخواهد شد ،

مخصوصا شکوفه های عشق .

29. اگر فرصتی برای انتخاب کردن به تو داده شد به شش چیزعمل کن ، شتاب

نکن، خوب فکر کن ، همه چیز را حساب کن ، آنچه انتخاب می کنی از ارزش

بالایی بر خوردار باشد ، بهترین را انتخاب کن ، هرگزاز انتخابت پشیمان نشو .

30. پر کردن یک فرم کافی است تا عضو جایی باشی ، مواظب باش مهر و

برچسب (( نه )) به پیشانی تو نچسبانند . چون برای برگشت مجدد باید هزار و

یک فرم پر کنی .

31. اگر دنیا مثل جنگل شد ، تو مثل شیر باش .


32. برای قاضی و پلیس صدایت را بالا نبر .

33. بجز جنگ همه جا جلو دار باش ، جلوداران پرتگاههای خطرناک را زودتر از

همه می بینند .

34. پهلوان باش ، نه قهرمان . پهلوان ، یار و تکیه ی گاه دیگران است ولی قهرمان ، همه را شکست می دهد.

35 تا ندانی ، نمی توانی ، پس بدان تا به توانی .

36. طبقه پایین و طبقه ی آخر آپارتمان ها را نخر .

37. شغلی انتخاب کن ، که روح تو را راضی و جیبت تو پر کند .

38. بنویس ، چه امانت داده ای و چه امانت گرفته ای تا فراموش نکنی .

39. نه راست ، نه چپ ، راه مستقیم کوتاه ترین راه است .

40 به قوانین کشوری که در آن زندگی می کنی احترام بگذار.


41. نگه داری پول در خانه ، هم دزد را بی خواب و هم آشنایان محتاج را بیدار می کند.


42. همکارم حافظه اش را از دست داده است ، به خاطر ندارد از چه کسی طلب

دارد و به چه کسی بدهکار است . پس مسایل و اسرار مهم را بنویس و نگهداری

کن .

43. تو دو پدر و دو مادر داری ، پدرت ، پدرهمسرت ، مادرت و مادر همسرت ، قدر

همه را بدان.

44. هر قول و قراری را بنویس و با انگشت از طرف مقابل مهر و امضاء بگیر.

45. اگر در کاری ریسک کردی با یک سوم اموالت ریسک کن ، که اگر باختی همه

چیزت را نبازی .

46. برای حضور در جلسات ، حتی یک دقیقه هم تاخیر نکن .

47. نصیحت کردن زمانی اثر دارد که فقط دو نفر باشید .

48. به هر کس لطف کنی تو را ابله می پندارد ، اما تو به مردم لطف کن .

49برای امضای هر چیزی یا هر قرار دادی فرصت بگیر ، تا مشورت کنی و تصمیم

درستی بگیری .

50. برای حضور در مجالس و مراسم زودتر برو و جلوی همه بنشین

51. همیشه برق کفش و خط اتوی لباس تو دیگران را خیره کند ، حتی اگر لباس

و کفشت کهنه باشند .


52. در باره پیشنهادی که به تو می شود کاملا فکر کن ، وقت برای نه گفتن بسیار است .

53. اسراف نکن ، حتی اگر پولدارترین فرد جهان باشی .

54. هر گاه به کسی اتوموبیل امانت دادی تاریخ و ساعت و روزش را یادداشت

کن ، شاید روزی مشکل تو را حل کند .

55. پس گرفتن پولی که قرض داده ای کمتر از گدایی نیست .

56. هر طور فکر کنی ، همان طور هم می شود .

57. هر گاه در اوج بودی قبل از سقوط استعفا کن .

58. هر ده سال یکبار شرایط به نفع تو می شود ، موفقیت در یک شب محال است .


59. زیاد به حافظه های کامپیوتری اطمینان نکن ، و اطلاعات مهم و ضروری و

محرمانه را حتما بنویس و در گاو صندوق نگه داری کن ، چون با فشار یک تکمه پاک می شوند .

60. در چشم کسی که با تو صحبت می کند ، با دقت نگاه کن ، تا منظورش را

بهتر درک کنی .

61. راز و رمز امضای خود را در اختیار کسی نگذار .

62. چک سفید و ننوشته به دست کسی نسپار .

63. غافل نشو،هر روز به خانواده خود بگو که آنان را دوست داری،تظاهرنکن،آنها

راست ودروغ را می فهمند.


64. فرزند خود را به کار کردن تشویق کن ، حتی اگر پولدارترین فرد جهان باشی .


65. کنار تخت خواب ، قلم و دفتر داشته باش ، ایده های بزرگ ، گاهی در خواب

سراغ تو می آیند .

66. قول نوشته نشده کلک است ، مواظب باش .

67. متن هر قرار داد را سه بار بخوان ، سپس آن را امضاء کن .

68. دست پدر و مادر و همسر و معلم خود و کسی را که به تو راه چگونه زیستن

آموخته است ، ببوس .


69. تخفیف بگیر ، حتی اگر میلیاردر باشی .

70. اگر با کسی قهری به او بدی نکن، شاید دوباره دوست تو شد .


تاریخ ارسال پست: شنبه 22 شهريور 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

داستان دو گرگ

داستان دو گرگ

سرخپوستی پیر به نوه ی خود گفت:
فرزندم در درون ما بین دو گرگ کارزاری بر پاست
یکی از گرگ ها شیطانی به تمام معنا ، عصبانی ،دروغگو، حسود ، حریص و پست
گرگ دیگر آرام ،خوشحال، امیدوار،فروتن و راستگو
پسر کمی فکر کرد و پرسید:
پدر بزرگ کدامیک پیروز است؟
پدر بزرگ گفت: همانی که تو به او غذا می دهی.


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 20 شهريور 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

نقد گونه ای بر رمان بامداد خمار

از جمله ویژگی داستان‌های عامه‌پسند آن است که مسایلی را مطرح می‌کند که قادر به حل‌کردنشان باشد.

 داستان‌های آگاتاکریستی از جمله اینگونه داستان‌هاست. در ایران فهیمه رحیمی از مهم‌ترین نویسنده‌های عامه‌پسندی است که شخصیت داستان‌هایش را طوری طراحی می‌کند که درنهایت عاقبت‌بخیرشده یا به یک تعبیر قادر به حل مسایلشان باشند.

 رمان بامداد خمار نوشته فتانه حاج‌سیدجوادی نمونه‌ای از داستان‌های عامه‌پسند است. نگارنده به بهانه درگذشت فهیمه رحیمی به بررسی کوتاهی از رمان بامداد خمار می‌پردازد.
***
- «سلام از بنده، فرمایشی بود؟
- من با عصمت‌خانم کار دارم
- اسم شریف سرکار؟
- من... من... دختر آقای بصیرالملک هستم. به عصمت خانم بفرمایید محبوبه»
نام بصیرالملک در تمامی رمان بامداد خمار اثر فتانه حاج‌سیدجوادی حضوری سنگین و تعیین‌کننده دارد تا به آن حد که نه‌تنها قهرمان اصلی داستان – که محبوبه است – بلکه حتی ضدقهرمان – رحیم – نیز از دایره قدرت این نام خلاصی نمی‌یابد.

به بیانی دیگر این «نام» تا به آن حد قدرت دارد که هویت تک‌تک افراد خانواده را از پیش معین می‌کند.

 بامداد خمار، زندگی محبوبه، دختر بصیرالملک از اشراف سرشناس است که به تمامی خواستگاران و ازجمله خواستگاری پسرعموی اشرافی‌اش منصور، جواب رد می‌دهد تا با شاگرد نجاری به نام رحیم ازدواج کند. این کار با مخالفت شدید خانواده و پدرش بصیرالملک روبه‌رو می‌شود اما محبوبه کار خودش را می‌کند. از آن به بعد یعنی بعد از ازدواج محبوبه با رحیم، بصیرالملک ورود محبوبه را به خانه تا مادامی که همسر رحیم است ممنوع می‌کند.

  تفاوت جایگاه اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... میان محبوبه و رحیم بر روابط آنها سایه‌ای سنگین می‌اندازد و آن را به بحران می‌کشاند.

 این بحران بعد از آنکه محبوبه بچه دومش را سقط می‌کند به اوج می‌رسد تا آنکه سرانجام محبوبه پشیمان از تصمیمی که گرفته در حالی که برای همیشه نازا شده به سوی خانواده خود – بصیرالملک – بازمی‌گردد تا این‌بار به‌عنوان همسر دوم با پسرعمویش منصور ازدواج کند.

 ماجرای عشقی مانند بامداد خمار در ادبیات زیاد وجود دارد. عشق به تعبیر ژولیا کریستوا «سرپیچی از یک ممنوعیت» است که اگر بسط یابد به تمایز منتهی می‌شود. تمایزی که آغاز فضایی نو در زندگی قهرمان داستان خواهد بود، فضایی که تفاوت کیفی با گذشته دارد «برای خلق و به دست‌آوردن یک فضای روانی یا قلمروی درونی، موجودات سخنگو باید از فرهنگ نمایش، از ساختارهای سخت نمادین و از هویت‌های متجانس سرپیچی کنند.»

خروج فرد از تصلب ساختارهای نمادین باعث آن می‌شود که در آغاز، خود را بیگانه و غریب بیابد مانند یک غریبه که به خانه‌ای به‌کلی متفاوت از خانه خود، قدم می‌گذارد و ناگزیر است با زبانی متفاوت از زبان خود سخن بگوید. هنگامی که محبوبه خانه پدری‌اش را ترک می‌کند و قدم به خانه همسرش رحیم می‌گذارد با حس بیگانگی مواجه می‌شود: «من پا به حیاط گذاشتم و مات و مبهوت به درودیوارخیره شدم. تمام این خانه به اندازه حیاط‌خلوت خانه پدری‌ام نیز نمی‌شد... بره آهویی بودم که در دشتی خشک و غریب، تنها و سرگردان مانده و در پشت سرش شکارچی و مقابلش سرزمینی مرموز و ناشناخته گسترده بود.»

سرپیچی بی‌سامانی و کولی‌وار، سرگردانی است. کولی‌بودن بی‌ریشه‌گی است، برای خروج از کولی‌گری باید در جایی مستقر شد و ریشه دواند. این کار البته مستلزم مداومت و پافشاری است، محبوبه که جسورانه به همسری رحیم درمی‌آید می‌خواهد خودش باشد و تنها به احساسات خود پایبند باشد، غافل از آنکه ساختارهایی متصلب و مسن وجود دارند که او را به سادگی آزاد نمی‌گذارند.

 تنش میان تصلب ساختار و آزادی سوژه، قدمتی دیرینه به اندازه عمر آدمی دارد، سوژه آنگاه رهایی می‌یابد که ساختار را در هم بشکند، آیا محبوبه چنین امکانی دارد؟ از طرفی دیگر ساختارها به دلیل قرارداشتن در موقعیتی فرا‌دست سوژه، وارث باورها و هنجارها و ساخت‌های نمادینی هستند که از آن سرمایه به‌عنوان سلاحی بسیار کارساز استفاده می‌کنند و بنابراین امکان مانور بیشتری برای خود فراهم می‌آورند. بصیرالملک، نماینده چنین ساختاری است و بنابراین ابتکار عمل را به دست می‌گیرد، او ورود محبوبه را به خانه ممنوع می‌کند، اما در همان حال با استفاده از امکانات اقتصادی، او را تحت اتوریته خود نگه می‌دارد. بصیرالملک خطاب به رحیم با تحکم می‌گوید: «... خوب گوش‌هایت را باز کن، یک خانه به اسم دخترم می‌کنم که در آن زندگی کنید، با یک دکان نجاری که تو توی آن کاسبی کنی، ماه‌به‌ماه دایه خانم 30تومان کمک خرجی برایش می‌آورد، مهریه‌اش باید دوهزارو500تومان باشد.»

تمایز تنها آن هنگام که توسط سوژه درونی می‌شود امکانات گسست از ساختار را مهیا می‌کند اما اتوریته بصیرالملک دمی محبوبه را تنها نمی‌گذارد.

هویت بصیرالملک همچون باری سنگین بر دوش محبوبه سنگینی می‌کند و مانع از تحرکش می‌شود و فی‌الواقع او را به انقیاد خود در‌می‌آورد.  لویی آلتوسر ساختارگرای مشهور مثالی دارد که رابطه ساختار، هویت از پیش تعیین شده و انقیاد را مطرح می‌کند.

 تز آلتوسر مبتنی بر این مساله است که ایدئولوژی فرد را به‌عنوان سوژه فرا‌می‌خواند یا خطاب می‌کند.

 آلتوسر در مثال خود می‌گوید آدمی را در نظر بگیرید که فردی معمولی است و در خیابان قدم می‌زند، او سرگرم کار خود است و به دیگران کاری ندارد اما ناگهان یک افسر پلیس که به دنبال مجرم فراری است او را مورد خطاب قرار می‌دهد و با صدای بلند فرمان ایست می‌دهد، این فرمان یا خطاب، اگرچه معمولی‌ترین کار هر پلیس است اما فرد عادی با شنیدن این فرمان ناگهان سر برمی‌گرداند و آنگاه ناخودآگاه با خطاب پلیس نام مجرم را بر خود می‌بیند. به نظر آلتوسر جایگاه افراد و هویتشان در جامعه همین‌گونه شکل می‌گیرد و از پیش تعیین می‌شود تا آنان به خیال خودآزادانه انقیاد، مجرم‌بودن یا همان حس خطاکاری را پذیرا شوند «فرد را به‌عنوان سوژه‌ای آزاد خطاب می‌کنند تا آزادانه انقیاد را بپذیرد، تا نشانه‌ها و کنش‌های انقیادش را «به دست خود» به نمایش گذارد، هیچ سوژه‌ای وجود ندارد مگر آن به وسیله‌ و برای انقیاد به وجود آمده باشد. همین است که سوژه‌ها خیال می‌کنند «همه کار را خود انجام می‌دهند.

اینکه سوژه‌ها «همه کار را خود انجام می‌دهند» ریشه در همان خطابی دارد که فرمان مجرم‌بودن یا همان فرمان ایست می‌دهد و سوژه‌ها ناخودآگاه آن را می‌پذیرند.

 نام بصیرالملک به پشتوانه جایگاه نمادینی که در سلسله روابط اجتماعی دارد پیشاپیش هویت افراد و جایگاه آنان را معین می‌کند، دنائت و پستی رحیم از یک طرف و تمایل بازگشت به خانه پدری در محبوبه، سرانجام او را به خانه بصیرالملک برمی‌گرداند. محبوبه سرانجام به نقطه آغاز خود بازمی‌گردد تا «کلیشه» نه‌تنها در انتخاب مضمون عشق بلکه در محتوای داستان و سیر آن نیز انجام بگیرد.

 کلیشه‌ای که بنابر کلیشه‌بودنش فاقد تحقق اتفاق مهمی است، به این سان محبوبه به خانه باز می‌گردد تا مطابق داستان‌های عامه‌پسند خود مساله خود را حل کند و به نقطه آغاز خود بازگردد، تنها با بازگشت محبوبه به خانه است که هیجانات این رمان خواندنی فروکش می‌کند «تا وارد شدم انگار ملکه وارد شده، دایه جانم، دده خانم، حاج علی و حتی کلفت جدید که مادرم گرفته بود، همه به استقبال آمدند.

نادر شهریوری


تاریخ ارسال پست: پنج شنبه 20 شهريور 1393 ساعت:
می پسندم نمی پسندم

ليست صفحات

تعداد صفحات : 20